جدول جو
جدول جو

معنی ذخیره کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ذخیره کردن
(تَ خَلْ لُ کَ دَ)
نهادن. پس انداز کردن. ادّخار. اذّخار. انبار کردن. اندوختن. الفنجیدن. بیلفنجیدن. الفغدن. بیلفغدن. پس دست داشتن. الفختن. بیلفختن. اقتناء. ابتآر. بأر. اعتقاد. پستائی کردن. یخنی. اقماز
لغت نامه دهخدا
ذخیره کردن
اندوختن
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ذخیره کردن
انباردن
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ذخیره کردن
انبار کردن، انباشتن، اندوختن، پس انداز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذخیره کردن
للحفظ
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ذخیره کردن
Stock, Save, Store
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ذخیره کردن
sauver, stocker
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ذخیره کردن
บันทึก , เก็บสำรอง , เก็บ
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ذخیره کردن
محفوظ کرنا , ذخیرہ کرنا
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به اردو
ذخیره کردن
সংরক্ষণ করা , মজুত করা
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ذخیره کردن
저장하다
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
ذخیره کردن
kuhifadhi
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ذخیره کردن
kaydetmek, depolamak
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ذخیره کردن
保存する , 貯蔵する
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ذخیره کردن
לשמור , לאגור
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به عبری
ذخیره کردن
बचाना , संग्रहीत करना
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به هندی
ذخیره کردن
menyimpan
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ذخیره کردن
opslaan
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
ذخیره کردن
guardar, almacenar
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ذخیره کردن
salvare, immagazzinare
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ذخیره کردن
salvar, armazenar
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ذخیره کردن
保存 , 储存
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به چینی
ذخیره کردن
zapisać, magazynować
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ذخیره کردن
зберегти , запасати , зберігати
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ذخیره کردن
speichern, lagern
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ذخیره کردن
сохранить , запасать , хранить
تصویری از ذخیره کردن
تصویر ذخیره کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیره کردن
تصویر خیره کردن
حیران و سرگردان ساختن، کنایه از به شگفتی انداختن، خیره ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
متحیر کردن. حیران و سرگردان کردن:
بدیدند پرخون تن شاه را
کجا خیره کردی رخ ماه را.
فردوسی.
صلصل بنوا سخره کند لیلی را
گلبن بگهر خیره کند کسری را.
منوچهری.
مرد خردمند ترا خیره کرد
زینت نکو پند بخروار خویش.
ناصرخسرو.
ناگاه شعاعی پیدا شد که چشمها را خیره کردی. (مجمل التواریخ والقصص).
سرهوشمندش چنان خیره کرد
که سودا دل روشنش تیره کرد.
سعدی (بوستان).
- خیره کردن چشم، امتلاس. اختطاف. تسکیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
Round
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
zaokrąglać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
округляти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
rund machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
округлять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دایره کردن
تصویر دایره کردن
arredondar
دیکشنری فارسی به پرتغالی